loading...
nam of god
مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 64 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

ﺁﺧﻮﻧﺪﻩ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺿﺒﻄﺶ ﺭﻭﺷﻨﻪ،
ﻣﯿﮕﻪ ﺁﻗﺎ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻧﺒﻮﺩﻩ،
ﯾﺎﺭﻭﻣﯿﺰﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭ،ﻣﯿﮕﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﻮ ﭘﺪﺭﺳﮓ !
ﺯﻣﺎﻥ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ،
ﺣﺎﻻ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﺗﺎ ﺷﺘﺮ ﺑﯿﺎﺩ

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 91 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

رضا شاه به زور میخواست چادر رو از سر زن ها برداره هیشکی زیر بارنمیرفت

حالا میخوان به زور چادر سر زن ها بکنن بازم کسی زیر بار نمیره !

یعنی لجباز تر از زنها تو کهکشان پیدا نمیشه ها!

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 78 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

مشترک گرامی شما برنده یک شوهر خوشگل شده اید جهت دریافت اطلاعات بیشتر به سایت

شتردرخواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خوردگه دانه دانه مراجعه فرمایید.

باتشکر شرکت بشین تابیاد

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 76 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

مهندس کیست؟

در واقع “مهندس” به کسی میگن:

که تو کاری تخصص داره و کاری رو به خوبی انجام میده.

… همین کلمه ی “مهندس” با حفظ سِمت,

به کسایی که تو یه کاری گند میزنه هم گفته میشه.

بعد در جای دیگه ممکنه “مهندس” در قالب یک اسم اشاره,

به کسی که اسمشو نمی دونیم هم استفاده بشه.

همچنین اگه همین کلمه ی “مهندس” خوب ادا شه,

میتونه در حکم فحش هم باشه

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 87 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

یکی از مزایای پسر بودن اینه که هرچقد دلت خواس میتونی گریه کنی

آخرش دستتو محکم بمالی به چشمت، هیچچچچی نمیشه!

نه ریمیلت پخش میشه نه سایه ات بهم میریزه ….!

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 85 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

دوستم تعریف میکرد هروقت می خواسته بره حموم گوشیشو قفل میکرده

بعد میرفته یک روز که از حموم میاد میبینه خواهر کلاس اول دبستانیش

گوشیرو گرفته جلو نور تا از جای انگشت رو گوشی رمزشو پیدا کنه 

ما کجااااااا و دهه هشتادی ها کجاااااا !

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 74 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد

والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم

که جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه

به قدری کیف میکردیم انگار ساعت سواچ دستمونه 

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 86 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

دختره میگه:اومدم بپیچم دستم خورد به برف پاک کن

واسه اینکه جلوی پسرای دانشگاه ضایع نشم آب پاشم زدم!

یک دختره دیگه اومده زیرش کامنت گذاشته میگه:زکی!

من موقع راه افتادن خاموش کردم پیاده شدم کاپوت رو زدم بالا

الکی به امداد خودرو هم زنگ زدم و منتظرشون وایسادم !

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 70 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺑﮕﻮ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻧﮑﻨﻨﺪ
ﺑﮕﻮ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﯿـﺮﻩ ﺍﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ !
ﻧﻪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﻢ ، ﻧﻪ !
ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻣﯿﺸﻮﻡ...

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 85 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (0)
پسره PM ﺩﺍﺩﻩ :ﮐﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ؟
ﮔﻔﺘﻢ:ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ
ﮔﻔﺖ:ﺧﻮﻧﺘﻮﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻐﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ
ﮔﻔﺖ:ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﺘﻮﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟
ﮔﻔﺘﻢ:ﺑﮕﻢ ﺑﺂﻭﺭﺕ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ﺑﮕﻮ ؟؟
ﮔﻔﺘﻢ:ﮐﻨﺂﺭ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ
ﻫﯿﺠﯽﺩﯾﮕﻪ ﺑﻠﻮﮐﻢ ﮐﺮﺩ !
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻋﺼﺎﺍﺏ ﻧﺪﺍﺭﻥ .....
مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 77 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

دختره نوشته:

ایشالا جام جهانی بخوریم به ترکیه انتقام این فیلمای جم رو که زندگی واسمون نذاشتن بگیریم

بعد یه یارو زیرش کامنت داده:

جومونگ رو که شکست دادیم حالا نوبت سلطان سلیمانه!!!

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 88 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

چند وقت پیش حس کمبود محبت داشتم

رفتم ی کم بتادین تو دستم ریختم و اومدم جلو مامانم
سرفه کردم گفتم وای خون دارم خون بالا میارم !
مامانم زد تو سرم گفت از بسکه میری
تو اون اینترنت بی صاحاب
برو توالت فرشامو کثیف کردی ..
بابام که داشت اخبار نیگا می کرد
داداش کوچیکم هم داشت از خوشحالی
بالا پایین می پرید و میگفت آخ جون اگه بمیری
اتاقت مال من می شه !

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 86 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

ﺭﺳــــﻤﺎ " ﺑﺎﯾــــﺪ ﺑﻪ ﺑﻌﻀـــــﯿﺎ ﮔﻔـــــﺖ :
.
.
.
.
.
.
.
ﻋﺰﯾـــﺰﻡ ﺷـــﻤﺎ ﻧﻪ ﺩﺍﻓـــــــﯽ ، ﻧﻪ ﭘﺎﻓـــــــــﯽ ... ﺷﻤﺎ ﯾﻪ ﮔﺎﻓـــــــﯽ ﮐﻪ

ﺭﻭﺯﮔــــــــــﺎﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻭﺳــــﻂ ﺧﻠـﻘﺖ

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 95 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

یکی از اساتید دانشگاه شهید بهشتی خاطره جالبی را که مربوط به سالها پیش بود نقل می کرد:
”چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام می شد. دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم می نشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟ گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود. پرسیدم فیلیپ رو می شناسی؟ کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه! گفتم نمیدونم کیو میگی! گفت همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه! گفتم نمیدونم منظورت کیه؟ گفت همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست باهم! بازم نفهمیدم منظورش کی بود!

اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه…

این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر، آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه… چقدر خوبه مثبت دیدن…

یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟

حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!

وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…

شما چی فکر می کنید؟

چقدر عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی کنیم”

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 98 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

ﺩﺧﺘﺮﻩ همسایه ﺯﻧﮓ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺯﺩ، ﮔﻔﺖ :

ﻛﻠﻴﺪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻣﻴﺘﻮﻧﻢ ﺑﻴﺎﻡ ﺗﻮ ﺗﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻴﺎﺩ؟

ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺍللهيه ...
ﮔﻔﺘﻢ ما خونه نيستيم .... درو ﺑﺴﺘﻢ ... ^_^

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 92 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

با دوس دخترم داشتیم از خیابون رد میشدیم ، عینک دودی زده بود. گشت اومد گفت خانوم چه نسبتی با شما دارن؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منم گفتم : خانوم کور هستن دارم از خیابون رد می کنم.
کصافط باهام کات کرد!!
تازه کلی هم پیش ماموره بهم فش داد!
ماموره مونده بود بخنده یا ما رو بگیره........

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 79 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
ﺗﻮ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻫﻢ ﺑﻐﻞ
ﺩﺳﺖ ﻣﺎ ...
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺿﺒﻄﺸﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ
ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﺸﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﻗﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﮐﻨﯿﻦ ؟؟؟
ﮔﻔﺘﺶ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ
ﻧﻤﯿﺸﯿﻦ ؟؟؟
ﺧﺎﻧﻮﻩ ﮔﻔﺘﺶ ﻧﻪ ... ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﻣﻨﻢ " ﺍﻧــﺪﯼ "
ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ 
ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ 
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ 
ﮔﻮﮔﻮﺵ 
ﺍﻧﺪﯼ 
ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ^__^
مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 79 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

آغا طرف رفته خواستگاري باباي عروس با لب تاپ اومده ميگه جوان،من اهل تحقيقات محلي و اينا نيستم ◄ يوزر پسورد فيسبوكت رو بده ببینم

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 83 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران ‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : “اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد.
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.

مهدی شیرکوند مقدم بازدید : 91 چهارشنبه 05 تیر 1392 نظرات (0)
از لقمان پرسیدن فندک دارى؟
گفت ازبى ادبان...
گفتند: نه! پرسیدیم فندک داری؟!!!
...لقمان ناراحت شد زد تو گوش یارو
اونم یه دونه زد تو گوش لقمان!!
خلاصه دعوا بالا گرفت؛
به هم فحش میدادند
اصن لقمان یه فحشایی میداد که تازه معناي حکايت "از که آموختي" رو درک کردم!

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 224
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 122
  • باردید دیروز : 49
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 29
  • بازدید هفته : 288
  • بازدید ماه : 686
  • بازدید سال : 3,186
  • بازدید کلی : 43,223